ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

به رنگ ارغوان

7 ماهگی و شروع 8 ماهگی

عشقم ... ایندفعه خیلی طولانی شده تا بیام و وب و اپ کنم... انقدر شیطون شدی ماشالله که ..... ماهگرد این ماهتو خونه باباجون گرفتیم ..... ایشالله 70 سالگیت...نفسم.... خواب بودی و وقتی بیدار شدی سریع اوردیمت ازت عکس بندازیم و اعصاب نداشتی. ...تمام بداخلاقی هات و تمام بی حالی بودنت و تمام نق زدناتو با تمام وجودم میخوام..... با تمام احساسم و زره زره وجود میپرستمت .... خدایا خودت مواظب گلهای زندگیم باش .................... اینم عکس اون شب.....دخترک خوابالوی من ...
28 دی 1392

شب یلدای 92

یلدا مبارک نفس مامان یلدات مبارک......... ایشالله عمرت به بلندی یلدا باشه.............. امسال شب یلدای حس قشنگی داشتم و با تموم شب یلداهای عمرم فرق میکرد.... من و بابا محمد برات یه شب یلدای خودمونی خونه باباجون برات گرفتیم...خیلی دوست داشتم مامان جون و باباجون(مامانی و بابا یی بابامحمد) پیشمون باشن...ولی به دلایلی نشد که بیان پیشمون....ایشالله یلدای بعدی..........شب خوبی بود ولی نفس مامان بخاطر دراومدن دندون دومت اذیت شدی...الهی من فدات ...که انقدر داری درد میکشی..... به هر  حال کلی خوش گذشت .... خدایا مواظب عشق های من باش........... مطرب عشق عجب سازنوایی دارد      &nb...
1 دی 1392

رفتن اتلیه

خوشمل مامان...بالاخره امروز بردیمت اتلیه تا ازت عکس بندازیم.....بخاطر اینکه صبح بهمون وقت داد من و دایی و دردونه باهم رفتیم....اوایلش خوب بودی ولی دیگه اخرهای عکس خوابت گرفته بودو همش نق میزدی و نتونستیم عکس لخت ازت بگیریم ولی فدای سرت یه روز که سرحال بودی میبرمت نفسم. .....تو تموم عکس ها ماه افتاده بودی بخاطر همین همشو انتخاب کردم...جیگمل مامان..... ...
26 آذر 1392

اولین مرواریدت مبارک گلم

مبارکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک نفس من چند روزی بود یکم نق میزدی و جلوی لثه ات ورم کرده بود و جای 2 تا دندون پیدا بود ..تا اینکه دیروز دیدم روی لثه ات شکاف خورده بعد با قاشق روی لثه ات زدم دیدم جینک جینک صدا میده... داشتم از خوشحالی غش میکردم .... قربونت برم نفسی. ...خلاصه امروز با لیوان بهت اب دادم دیدم صدای جینک میده.....انگشتمو کردم تو دهنت گاز گرفتی ....وای خدای من یه دندون تیز..... مبارکت باشه عشقم ...خیلی خوشحالم خیلی ..... دقیقا تو 6 ماهه و 3 روزگی دندونت دراومد.... دیگه بابا محمد نمیتونه بهت بگه بی دندون................. ...
21 آذر 1392

واکسن 6 ماهگی

دردونه من ...واکسن 6 ماهگی با 2 روز تاخیر بردیم زدیم ...کلی استرس داشتم واست مامان جون....اگه مجبور نبودیم نمیبردم واکسن بزنی که اذیت بشی.....هنوز دل ندارم خودم پاهاتو بگیرم تا واکسن بزنی ..مامان جون نگهت داشت ..... ولی خدا رو شکر این سری زیاد اذیت نشدی و تا شب حالت خوب شد و تب نکردی......الهی من فدای ناز کردنت بشم همش واسم ناز میکردی...... قربون مقاومتت مامانی...راستی از شانس ما که الان حدود 1 ماه بود قطره فلج اطفال نبود دوزی که ما رفتیم درمانگاه تازه براشون قطره اوردن....شما نوش جان کردی.....بوس واسه تموم دنیای من.......(خدایا ممنون بابت همه چی) ...
21 آذر 1392

نیمساگیت مبارگ گلم

عزیز دلم شش ماهگیت مبارک..... این چند وقت سرم خیلی شلوغ بود... نازدونه سرما خورده بودی و بردمت پیش دکترت هم چکاپ هم واسه سرما خوردگیت. .... که چکاپت خدا رو شکر خوب بود .....بخاطر سرما خوردنت مجبور شدیم واکسن 6 ماهگیتو با تاخیر بزنیم...... ...
21 آذر 1392

ارغوان کوچولو در 5 ماهگی

قربون دخترم برم که هنوز شش ماهش تموم نشده میتونه بشینه. ... ولی بعد چند دقیقه چپه میشی قربونت برم. .......ولی میتونی چند دقیقه تعادل داشته باشی و خودت بدون کمک بشینی.....افرین دخترم بستنی خور من. .... اینجا با بابا محمد توی یه شب بارونی رفتیم بستنی خوری. ... بابا نمیتونست از دستت بستنی شو بخوره همش قاشق بستنی رو میخواست ببره دهنش که تو دستشو میکشیدی که بده دهنت. بابا هم که دلش نمیومد بهت نده کلی بستنی داد نوش جان کردی ... ... خلاصه اون شب از همه نوع بستنی پسته ای و انبه و... شیر پسته خوردی ...نوش جونت بستنی خور من...... وایییییییی..... حاج خانوم ارغوان.........ماشالله.......ماه بودی ماهتر شدی....     &...
14 آذر 1392

5 ماهگی دردونه من.....+ عکس ......

                                     دردونه من 5 ماهگیت مبارگ..... دیگه واسه خودت خانومی شدی.... افراد جدید میبینی زل میزنی بهش.....گاهی اوقات افراد جدید میبینی غریبی میکنی و بغض .....الهی من فدات بشم.....دردونه مامان ولی گاهی اوقات بغل همه میری ..تا یکم باهات بازی میکنن خودتو ول میکنی سمتشون...... غذاهاتم فعلا سرلاک یا فرنی یا حریره بادوم صبحونه میخوری .... ناهار سوپ .... شام کمپوت سیب یا پوره....... چند ثانیه خودت میتونی بشینی بعد چپه میشی ... فدات شم......
8 آذر 1392

عاشورای حسینی

سلام خوشگل مامان....امسال محرم با وجود ناز دونه حال و هوای دیگه داشت....تاسوعا و عاشورا همراه بابا محمد و عمو علی و دایی مرتضی رفتیم مراسم عربا تو دولت اباد ..ولی نمیدونم چرا امسال برعکس سالهای قبل که روز عاشورا هوا گرم میشد..امسال باد عجیبی میزد .. دیدیم دماغ نازدونه من قرمز شده ترسیدم سرما بخوری .... من و تو اوردن رسوندن خونه و دوباره خودشون رفتن....یاد پارسال بخیر تو دل مامانی بودی من از صبح تا ظهر تو دولت اباد و عربا بودم با دایی ها و لیلا جون و عمو علی ...ولی با تو بهترین برام...دوست دارم نفس ارغوان در عاشورای حسینی                  &nbs...
27 آبان 1392