ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

به رنگ ارغوان

واکسن دو ماهگی

ارغوان جان واکسن دو ماهگی تو زدی .... الهی مامان فدات بشه ... وقتی خانم دکتر داشت برات واکسن میزد خیلی گریه کردی ..من دل نداشتم بیبینم بخاطر همین مامان جون پاهاتو گرفت تا واکسن تو زدن.... اولش خیلی گریه کردی و سریع اروم شدی تا ظهر ... ظهر به بعد پاتو تک.ن میدادی گریه میکردی و کمی تب داشتی ... غروب همه رفتیم افتر (روستا)شب ساعت به ساعت بیدار شدم بهت سر زدم تبت نرفته باشه بالا... که خدا رو شکر فرداش تبت قطع شد .وای از اب و هوای افتر بگم که توی مرداد ماه خنک خنک بود. مامانی وقتی میریم افتر شما خوابت خیلی خوب میشه و زیاد میخوابی. افتر خیلی خوش گذشت ..تا شنبه افتر بودیم و تعطیلات تمام شد و ما با دایی رضا اومدیم تهران.. کاش نمیومدیم چون...
15 شهريور 1392

غیبت 1 ماهه

عشق مامان! این 1 ماه نتونستم وبلاگتو اپ کنم .دلیلش این بود که من و ارغوان جونم میرفتیم روستای پدری پیش بابا جون و مامان جون.. البته یکسره نبودیم .میرفتیم 3 روز میبودیم دوباره میومدیم .دوباره با دایی رضا میرفتیم چند روز میبودیم .به هر حال این ماه همش ددر بودیم .با اینکه از بابا محمد دور بودیم ولی اونجا هم بهمون خوش گذشت... مگه میشه با فرشته ای مثل تو بهم خوش نگذره. ولی چه میشه کرد که بابا محمد پیشمون نبود .البته اونم از نبود ما استفاده کامل و برده و همه روز اضافه کار وایساده.چون وقتی من و تو تنها هستیم بخاطر ما  زود میاد خونه... خبر جدید هم اینه که عمو علی تا یک هفته دیگه متاهل میشه و از پیش مامان جون و بابا جون میره .... ایشاالله ...
15 شهريور 1392

حموم چهل روزگی

عزیزم 40 روزگیتم سر شد و دیگه هممون راحت شدیم . مامان جون حمومت کرد و کلی این حموم هم دنگ و فنگ داشت ولی گذشت.... ایشالله همیشه تنت سالم و سلامت باشه ... الان که دارم برات مینویسم 8 روز گذشته .یعنی 48 روزته و داری مثل برق و باد بزرگ میشی ماشالله...نتونستم از حموم 40 عکس بندازم.. چند روزه بعداز ظهر که بیدار میشی نمیخوابی تا اخر شب و همش میخوای شیر بخوری ..نوش جونت عزیزم .... وقتی هنوز نیومده بودی فکرشم نمیکردم انقدر بهت وابسته و دلبسته بشم الان میفهمم تو چه موجودی هستی واسه من .. خدایا مرسییییییییییییییی مرسی خدا جونم که همچین فرشته ای رو به ما دادی و خوشبختیمون با وجود این فسقلی هزار برابر کردی...       ...
15 شهريور 1392

پدر و دختر خوش تیپ

عزیزم روزت مبارکککککککککککککککککک امروز ولادت حضرت معصومه و روز دختره... دخترم روزت مبارک.تا چند سال پیش روز دختر بهونه ای میشد تا از مامان بابام کادو بگیرم و منم همیشه طلب طلا میکردم... ولی از امسال دیگه باید واسه دخملی خودم کادو بگیرم... اخه خدا منو لایق دختر داشتن کرده ایشاالله بتونم از پسش بربیام...حضرت معصومه پشت و پناهت مادر..... این دوتا هم عشق های من هستن...الهی قربونتون برم من....خدایا همون طور که این 2 تا فرشته رو بهم دادی منم میسپارمشون دست خودت.... ...
15 شهريور 1392

خنده های عشقم

نفس مامان بزار از تغیراتت بگم. اینکه دیگه منومیشناسی و وقتی بهت شیر میدم زل میزنی نگام میکنی تا بهت لبخند بزنم تو هم برام غش غش بخندی .... اخ که چقدر قشنگ میخندی با اون لپای خوشگلت بی دندون!!!!! از خوابت بگم که حساب و کتاب نداره یه روز همش میخوابی یه روز دیگه کلا بیداری ولی شبا همیشه میخوابی قربونت برم .....بعضی روزا خیلی خسته میشم ولی فدای یه لبخند شیرینت واسه مامانی...... دیگه اینکه.... دوست داری باهات بازی کنیم و زل میزنی به ادمای اطراف .... قربونت برم .... قبلا زیاد تی وی دوست نداشتی ولی جدیدا  نگاه میکنی  ... روز به روز داری بزرگ میشی و روزا سری میگذره و من دلتنگ میشم واسه این روزای شیرین اما.... روزهای شیر...
25 مرداد 1392

مادرانه....

سلام  ارغوان جان ...دیگه کم کم حاضر شو که 1 ماه دیگه میای پیشمون . میای که بشی تمام زندگی من و بابا محمد..میای که خوشبختی مونو صدهزار برابر کنی .   داری روز به روز بزرگتر میشی. منم سنگین تر و راه رفتن برام سخت تر شده. ولی تمام این سختی ها برام لذت بخشه نفسم.   هفته پیش رفتم دکتر و تاریخ سزارینم و گفت 16 خرداد.من و بابا جون لحظه شماری میکنیم تا بیای و اون روی ماهتو ببینیم..بابا محمد و مامان جون و باباجون خیلی بهم کمک میکنن تا خسته نشم که هم من هم تو اذیت نشیم..اینطرف هممون مراقب تو هستیم تو هم مراقب خودت باش که داره کمکم انتظار به پایان میرسه . راستی دیروز من و تو بابایی 3 تایی رفتیم اتلیه وعکس قاجاری گرفتیم .حالا ...
22 مرداد 1392

از طرف بابا محمد واسه دخملیییییییییییییییییییییییی

سلام دختر نازم.بالاخره انتظار منو مامانت به اخر رسید و شما قدمای نازت و گذاشتی رو چشم ما و به دنیا اومدی.روز پنجشنبه 16 خرداد ساعت 8.40 صبح تو بیمارستان الغدیر. ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی.خیییییییییییییییییییلی دوست داریم
22 مرداد 1392

خوش اومدی نفس

سلام عزیزدلم ...  همونطور که بابا محمد برات نوشته 5 شنبه 16 خرداد سال 92 (قشنگترین خرداد عمرم) بدنیا اومدی ..وای وقتی برای اولین بار بغلت کردم میخواستم بخورمت...وقتی برای اولین بار بهت شیر دادم حس قشنگی بود هیچوقت فراموش نمیکنم اون لحظه ها رو ....عاشقتم... دختر قشنگم دیگه شدیم 3 نفر ...از این بابت خیلی خوشحالم.  ارغوان من الان که دارم برات مینویسم 12 روزته ..بند نافتم روز 9 افتادو مارو خوشحال کردی خانومم...عاشق حموم و اب هستی  وقتی میری حموم ساکت ساکتی .الهی قربونت برم دختر قشنگم من و بابا محمد عاشقتیم دخترم....خدا همیشه پشت و پناهت باشه و تو رو برامون حفظ کنه....
22 مرداد 1392

26 روزگی

                  سلام دختر قشنگم ...الهی مامان قربونت بره...از روزی که اومدی حسابی مشغولمون کردی...از روزی که اومدی خوشبختی من و بابایی چند برابر شده...روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که همچین فرشته ای رو به ما هدیه کرده. من و بابایی فکر میکردیم خوشبختیمون کامله ... ولی وقتی اومدی تازه فهمیدیم کامل بودن خوشبختی رو.اللهی همیشه تنت سالم بشه.. هم خدا تو رو به ما ببخشه و هم سایه من و بابایی همیشه بالا سرت باشه.... الان که برات مینویسم 26 روزته .یعنی 26 روزه خدا یه فرشته به ما هدیه داده... چند روز دیگه 1 ماهت تموم میشه و مثل برق میگذره . من و بابایی روز به روز عاشق ترت میشیم.دیروز بابا محمد بهم گفت وقتی از سر کار میام تا ارغوان و میبینم تمام...
22 مرداد 1392