ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

به رنگ ارغوان

جشن تولد یکسالگی زنبوری

دختر قشنگم جشن تولد یکسالگیتو 4 روز زودتر گرفتیم ... شب خیلی خیلی خوبی بود و خیلی بهمون خوش گذشت ..البته جشن تولدتو کوچیک گرفتیم ولی انشالله سال بعد جشن بزرگی برات میگیریم....دست همه درد نکنه کلی مارو شرمنده کردن واسه تولدت و انشالله بتونیم جبران کنیم...تو تولدتم مامان جونا و باباجونا..دایی رضا و دایی مرتضی و عمو علی و عمو اصغر و زندایی لیلا و خاله سالی و اوین جونممممممم بودن ... اینم از تزیینات و عکس تولد دخمل من... زنبور کوچولوی من انشالله 1000 ساله بشی و خوشبخت و سلامت.... خدایا شکرتت     ...
16 خرداد 1393

شب تولد نازدونه

دخترم کمتر از 9 ساعت دیگه یکساله میشی .من چقدر ذوق دارم و اشک ذوق میریزم...چقدر زود گذشت .. وقتی چشمامو میبندم و اون روزو تصور میکنم احساس میکنم همین چند روز پیش بود...بهترین روز زندگی من و بابا...پارسال اینموقع ها کلی استرس داشتم و ترس و و صد البته  ذوق دیدن روی ماه تو...مرسی خدا جونم که منو مادر کردی و مرسی از تو دخترم که افتخار دادی به من تا بهترین لحظه هارو باتو باشم... باورم نمیشه یکساله شدی ...روزی که بدنیا اومدی وقتی اوردنت دادن عین فرشته ها خواب بودی عشق من روزهای خیلی شیرینی بود و اینو فقط مدیون خدای مهربونیم که تورو به ما هدیه داد... روزای خیلی خیلی خوبی  رو پیش رو داریم و ما از هر لحضه به لحضه تو لذت میبریم و...
15 خرداد 1393

رفتن به مشهد

نازدونه مامان بالاخره رفتی پابوس امام رضا.... دختر قشنگم خیلی وقت بود که با بابا محمد برنامه ریزی میکردیم نازدونه رو ببریم مشهد ولی جور نمیشد تا اینکه قرار شد با دوستامون توی خرداد یا تیر بریم . .. که مامانجونا و باباجونا بلیط گرفتن تا برن مشهد ... خلاصه اصرار کردن من و نازدونه دوست داشتنی هم باهاشون بریم... از اونجایی که امام رضا مارو دعوت کرده بود 30 اردیبهشت ماه  راهی مشهد شدیم. .خیلی دوست داشتم بابا محمدم باهامون باشه ولی نه جا بود و نه مرخصی. .. خلاصه  با تموم دلتنگی هامون کلی بهمون خوش گدشت . . اونجا همه مواظبت بودن و نگهت میداشتن و البته دخملی منم دختر بسیااار ارومی بود قربونش برم. .. انشالله 1 الی 2 ماه دیگه با بابامحمد ...
9 خرداد 1393

پایان 11 ماهگی و شروع 12 ماهگی

11 ماهگردتم مبارک نفسمممم وارد 12 ماهگی شدی و چیزی نمونده تا 1 سالگیت.. خیلی شیطون شدی و همش دردر میخوای.. غذا هم همه چی میخوری هر کی بخواد بره دردر توهم باهاش میری از این ماه دیگه در در رفتنت شروع میشه..چون مامانجون و بابا جون میرن فیروزکوه و ماهم زیاد میریم اونجا و میمونیم..اونجا حیاط داره  تو عاشق اونجایی... اینم عکس 11 ماهگیت خدایا  مرسی بابت همه چی ...
26 ارديبهشت 1393

الگوت مبارک نازدونه

بالاخره صاحب النگو شدی پولهای عیدت و بابابا محمد بردیم برات یه النگو خریدیم. ..مبارکت باشه نفسم... دوست داشتم یه النگوی ساده و رینگ مانند برات بخرم ولی نتونستیم پیدا کنیم ..ایشالله النگوهای بعدی... اینم از اولین النگوی دختر طلای مامان...... مبارکت باشه نفسسسسس ...
10 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

امسال اولین سالی هستش که حس قشنگ مادر شدن و به معنی واقعی تجربه کردم....غیر قابل وصف هستش... مخصوصا که مامان یه  دختر باهوش و شیطون و خوشگل باشی ... عاشقانه میپرستمت دختر زیبای من...همیشه یه پشت گرم و یه عشق اسمونی و یه قلپ همیشه تپنده  همراهت هست... خدا بهم لطف کردو تو فرشته اسمونی رو بهم داد تا بشی همه چیز معصومه... خدایا خالصانه شکرت.
31 فروردين 1393

پایان 10 ماهگی و ورود به 11 ماهگی

نازدونه مامان 10 ماهگیت مبارک... دیگه دختر من خانومی شده واسه خودش و دلبری میکنه...وای که من عاشق اون ناز کردناتم عشقولوی من ... دیگه واسه خودت سرتو میندازی پایین و میری این ور اون ور... همش باید چهار چشمی مواظبت باشم بلایی سر خودت نیاری... تا ولت میکنن میدویی میری سمت میز تی وی تا با دگمه پاور ریسیور بازی کنی...چند روزی میشه خودتو میچسبونی به چیزی بلند میشی ولی هنوز خیلی حرفه ای نشدی فدات بشم...دندونای بالا هم در اومده... یاد کوچولوییت بخیر همش میگفتم کی میشه بزرگ بشه چهار دست و پا بره....ولی هر چی بزرگتر میشی من عاااااشق ترت میشم و تو بانمک تر و عزیزتر  بین خودمون باشه نگه داشتنتم از نوزادیت خیلی بهتر شده...نوزاد بودی همش ش...
20 فروردين 1393

عکسهای مسافرت نوروز93

اینم چند تا عکس منتخب از عکسهای مسافرتمون این ارغوان خوشگله با بامحمد جونی ارغوان با دایی در حال دوچرخه بازی اینم یه عکس عرفانی ارغوان با عمو علی تو بهشت زهرای ساری ارغوان در حال اسب سواری ارغوان بغل باباجون تو شیرین رود ارغوان توی دشت خدایا بابت همه چیزهای خوبی که به من دادی شکرت           ...
18 فروردين 1393

نوروز 93

عشقم عيد مبارککک                     انشالله هميشه تنت سالم و تندرست باشى عشقم...خدا تورو واسه هممون  حفظ کنه...امسال سال نو با تمام سالهاى ديگه فرق بزرگى داشت اينکه تو در کنار من و بابا بودى و اين يعنى خوشبختى.. اين يعنى خدايا ديگه جز سلامتى هيچ چيزى ازت نميخوام..يعنى خدايا اگه شب و روز سجده کنم به درگاهت واسه اين همه لطف و مهربونى کمه....امسال سال تحويل با مامانجون و بابا جون و دايي ها و زن داىى و اوين هممون مارى هم سال و تحويل کرديم اونم کجا روستاى اب و اجدادىمون.....  واى که چقدر خوش گذشت.. ولى داىى رضا اينا ٢ روز موندن و رفتن تهران واسه جشن خانوادگيشون...ولى همون٢روزى که بود...
18 فروردين 1393