ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

به رنگ ارغوان

اولین مسافرت دخملم

ارغوان جونم اولین مسافرت تو هم رفتی ... تو 28 روزگیت .12تیر همه با هم رفتیم افتر روستای بابا بزرگ و مامان بزرگ.اونجا برات گوسفند قربونی کردن.ایشالا همیشه سالم وسلامت باشی زندگیم.اونجا انقدر هوا خنک بود که اصلا دوست نداشتیم برگردیم ولی به خاطر کار بابائی مجبور شدیم برگردیم.راستی طارن خونه بابا بزرگ هم رفتیم که اونجا انقدر سرد بود که یخ کرده بوذی.خییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم نفسم.
22 مرداد 1392

یک ماهگی

  عزیز دلم یک ماهگیت مبارککککککککککککککککککککککککک دیدی یک ماه از زمینی شدنت گذشت.... الان یک ماهه شدی یعنی یک ماهت تموم شد رفتی توی دو ماهگی .من و بابا جون برات یه جشن چند نفره گرفتیم.ایشالله 120 ساله بشی عزیز دلم... بابا محمد زحمت کشید برات کیک خرید و خونه مامان جون(مامان من) برات یه جشن کوچولو گرفتیم... ایشالله جشن بعدی پیش اون یکی مامان جون (مامان بابایی) برات میگیریم.شما تازه از خواب بلند شده بودی و شیر میخواستی وقتی شیر خوردی مثل دختر خوب ساکت بودی.... اوین جون و دایی و زن دایی هم خونه باباجون اینا بودن ... راستی چون دختر نازم نمیتونه شمع ها رو فوت کنه اوین جون بجاش برات فوت کرد... و کیک تو برید... الههی قربون جفتتون برم ... اوین خیل...
22 مرداد 1392

عاشقانه های من

ارغوان من .... تو یکی از چند تا دلیل زنده بودن  هستی برای من .مثل بابا محمد... تو حاصل یه عشق پاک و جاویدان هستی ارزو میکنم ...ارزو میکنم از ته قلبم که در اینده همچین عشقی رو تجربه کنی.تاریخ تولدت برام یکی از بهترین بهترین تاریخ های مهم زندگیمه... یا به عبارتی تاریخ تولد 2باره من و بابا.من تمام فصل ها و ماه ها رو دوست دارم . بهار و دوست دارم چون 2 تا از بهترین خاطره هاست.. چون هم سالگرد یکی شدن من و باباست .هم تو یعنی وجودم بدنیا اومدی...تابستان و دوست دارم چون تولد بابا محمد... زمستان و دوست دارم چون سالگرد ازدواجمونه...پس منتظر یه اتفاق خوب تو پاییزم..................
22 مرداد 1392

واکسن دو ماهگی

ارغوان جان واکسن دو ماهگی تو زدی .... الهی مامان فدات بشه ... وقتی خانم دکتر داشت برات واکسن میزد خیلی گریه کردی ..من دل نداشتم بیبینم بخاطر همین مامان جون پاهاتو گرفت تا واکسن تو زدن.... اولش خیلی گریه کردی و سریع اروم شدی تا ظهر ... ظهر به بعد پاتو تک.ن میدادی گریه میکردی و کمی تب داشتی ... غروب همه رفتیم افتر (روستا)شب ساعت به ساعت بیدار شدم بهت سر زدم تبت نرفته باشه بالا... که خدا رو شکر فرداش تبت قطع شد .وای از اب و هوای افتر بگم که توی مرداد ماه خنک خنک بود. مامانی وقتی میریم افتر شما خوابت خیلی خوب میشه و زیاد میخوابی. افتر خیلی خوش گذشت ..تا شنبه افتر بودیم و تعطیلات تمام شد و ما با دایی رضا اومدیم تهران.. کاش نمیومدیم چون تهران خیل...
22 مرداد 1392

2 ماهگیییییییی

                             طلا خانوم من 2 ماهگی مبارک باشه عزیزم تولد 2 ماهگی تو 3 نفره گرفتیم چون هیچکدوم از بابا جون و مامان جونا تهران نبودن ...من و بابا محمد و ارغوان خانوم جیگر طلا بودیم... کیک و هم خودم درست کردم قیافه جالبی نداره ولی خیلی خوش مزه شده بود .. بابا میخواست بره بخره ولی خسته بود و من نزاشتم ...بجاش تولد 3 ماهگی یه کیک خیلی خوب میخریم برات... عشقم دیگه قشگ واسه ما میخندی ..و تو چشامون نگاه میکنی .وقتی برات حرف میزنیم برامون غش غش میخندی.. که این برای من بهترین و قشنگ ترین خنده دنیاست... طلا خانوم ...دیگه زل میزنی به من و از من  بازی میخوای هی خودتو برام لوس میکنی تا باهات بازی کنم . من با وجود تو و بابا محمد و ماما...
22 مرداد 1392