ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

به رنگ ارغوان

روزهای غیبت

دردونه مامان چند وقتیه تنبلیم میاد بیام برات پست بزارم بقبشیدقضیه از این قرار بود که مامان جون و بابا جون از سفر حج اومدن ما رو با سوغاتی هاشون شرمنده کردن و خوشحال بعدش شد محرم و ما زیاد بیرون و عزاداری نتونستیم بریم بخاطر فضول خانوم ..چون همش میخوای راه بری و ما کلافه میشیم ولی خوب بابا محمد یه چند باری شما رو برد دسته ... پارسال فقط 5 ماهت بود و تمام سختیت شیر خوردنت بود امسال راه رفتنت..الهی که من قربونت برم... میخواستیم امسال هم ببریمت شیرخوارگان علی اصغر  مصلی ولی خوب من و بابا وارغوان خانوم خواب موندیم دیر شد که بریم... خوب بگم از ارغوان خانومم که تقریبا هر چی رو بگیم تکرار میکنی و گاها هم غیر تکرار کردن بیانشون میکنی... دندو...
2 آذر 1393

تعطیلات ...

روز عید قربان دخملی رو بردیم پارک  پردیسان و حسابی خوش گذشت ...ارغوانم که عاشق حیواناته!! کلی ذوق کرد .. عشق من وقتی داشتی از چوب شورت به اردک ها میدادی دستتو گاز گرفتن و ترسیدی و چون عاشقشون شده بودی سریع دوباره رفتی پیششون و بهشون چوب شور میدادی... من فدات بشم که دل رحمی...خلاصه دوچرخه تو هم بردیم و تو پارک پردیسان بازی کردی... اینم چند تا عکس از امروز ارغوان نمایی از برج میلاد اینجا دنبال گربه هایی اینم با بابای مهربونش خدایا از تمامممم وجودم عاشقتمممم ...
13 مهر 1393

سفر شمال

نفس مامان به لطف بابا و عمو حسین چن روزی رفتیم لاهیجان و کلی بقول خومون عشق و حال   جنگل و دریا با 2 تا جوون اهل دل و صفا مگه میشه بد بگذره مگه اونجا دخترکم انقدر اروم و خانوم بود که کلی خوش گدروندیم...رفتیم دریای چمخاله وکلی تو دریا اب بازی کردی ...   ولت میکردیم میرفتی تو دریا.. اخه انقدر تو عاشق اب بازی هستی خلاصه کلی حال و هوامون عوض شد هر چند تو تهران هم بد نمیگذرونیم و هر روز بابا از سرکار میاد ددر دودوریم ولی خوب بدجور هوس دریا کرده بودیم بابا محمد هم واسمون کم نذاشت وهر جا میگفتیم میگفت چشم قربونتون برم که با شما دنیایی دارم این چند تا عکس واسه خالی نبودن پست عشق های من فدات بشم کوچولوی دوس...
4 مهر 1393

بدرقه مامان جون و بابا جون

عشقکم مامان جون باباجون 26 شهریور عازم مکه شدن و ما رفتیم فرودگاه بدرقه شون ... خیلی جاشون خالیه .. انشالله صحیح سلامت برگردن... راستشو بخوای خیلی دلتنگشونم .. وقتی هستن دلم گرمه که هستن ..حالا که رفتن 1 ماه حج احساس تنهایی میکنم... مامانی همش میگه کاش زود 1 ماه تموم شه..اخه میگه خواهر جونش حکم همه چی رو واسش داره و بوی مادرش و میده ...جای خواهر و برادر و پدر و مادر و داره براش.. و خیلی به خواهر جونش وابسته است ..خدا کنه بهشون خوش بگدر و حجشونم قبول باشه.... خدا سایه پر مهر مامان جونا و بابا جونا تو از سرمون کم نکنه......امین اینم یه عکس از ارغوان جونم خدایا همیشه شککککرت   ...
3 مهر 1393

دخملی من روزت مبارکک

عشق مامان روزت مبارک دخمل من امسال دومین سالیه که میتونم به دخترم تبریک بگم فرشته من تو ارزوی  مامان و بابا بودی اگه هزار بار خدا رو بابت تو شکر کنیم بازم کمه...همیشه دلم یه دخمل ناز عین عین خودت میخواست که خدا بهم داد... مرسی خدا جونم.... شرمنده هستم بابت عکس..چون دوربین به لطف شما 1 ماه تو نمایندگیش بود 1 ماهم ظول کشید تا بابا وقت کنه بره بگیرتش...واسه همین با گوشی ازت عکس گرفتم...تو اولین فرصت عکس های تو دوربین و میزارم...... چیکار کنم دست خودم نیستت...باید بگم و بنویسم خدا جونم شکرت   ...
7 شهريور 1393

ناراحتی مامان تو اوج خوشحالی

نازدونه من تو این روزا که خیلی خیلی خوشحالم یه اتفاق بد افتاد..یه نفر که خیلی  خیلی دوسش داشتم و واقعا فرشته بود از میان ما رفت ...مامان بهترین دوستم... خاله بهترین دوستم.... بهترین دوست مامان بابام...خلاصه خیلی خیلی دوسش داشتم و اصلا باورش برام سخته که الان نیست...اره دخملم دنیا خیلی کوچیکه و زود میگذره ... قدر ادمهای خوب و مهربون و که کنارمون هستن نمیدونیم ... وقتی از کنارمون رفتن تازه به خودمون میایم...خدا رحمتش کنه ...واقعا از ته ته قلب براش ارامش و رحمت و از خدا میخوام چون واقعا اینجور انسانها باید امورزیده بششن...روحش شاد.... خدا یا شکرت  
4 شهريور 1393

هورااااااا بلاخره راه افتادی دخمل قشنگم

راه افتادنت مبارک...بلاخره بعد 15 روز از اولین قدمت خودت پاشدی و شروع به راه رفتن کردی. نازدونه من تو 14 ماه و نیمگی قشنگ راه افتادی .. مامانی فدات که انقدر خوشمل راه میری ... البته مدام میوفتی ولی دوباره بلند میشی ادامه میدی...قابل ذکره که روز به روز بهتر میشی...خلاصه این ارزوی منم براورده شد...دیگه ازت هیچی نمیخوام خوشگلم.. فقط فقط عشق من باش ...به بابا محمد همیشه میگفتم ارغوان راه بیوفته دیگه تمومه... خلاصه خیلی خودتو واسه ما لوس میکنی لوسی من...بابا از سرکار میاد خودتو براش قایم میکنی تا نازتو بکشه بعد خودتو پرت میکنی بغلش و پایین نمیای..فدای دخمل بابایی خودم بشم...این روزا خیلی خوشحالم خیلی ولی...... تو پست جدا برات مینویسم چرا؟ &nbs...
3 شهريور 1393

اولین قدم دخملم

عشق من 2روز مونده بود که 14 ماهت تموم بشه خودت 7 قدمی برداشتی و رفتی رفتی تا افتادی... یک هفته ای بود خودت بدون کمک بلند میشدی  قدم برمیداشتی ولی به زور من..ولی اون روز خودت به عشق زن دایی لیلا بلند شدی ونصف فرشو راه رفتی ...از  اون روز هر روز چند قدمی میری و میوفتی  چهار دست و پا تو ادامه میدی.... تو هر جور باشی من یه نفر عاشششششقتمم..میفهمی عاشقققققتم....خلاصه اینکه تا کامل راه رفتنت مونده هنوز ولی همین روزی چند بار یه استارتی هستش دیگه....  
22 مرداد 1393