13ماهگیت مبارک گلم
عشق مامان 13 ماهه شدی... و چه زود میگزره این روزهای شیرین تر از عسل.... دخترم این روزا بیشتر از قبل با خودت مشغول میشی... میری میچسبی به میز تی وی و مبل و غیره و جدیدا هم یاد گرفتی میری روی میز و مبل و تخت و .. منم نگران که نکنه از پشت بیوفتی..شیطونک من... این روزا خیلی میریم مسافرت فیروزکوه روستای اب و اجدادی... تو هم کلی خوش میگدرونی... البته هنوز از راه افتادنت خبری نیست..ولی مطمینن تا چند تا پست دیگه خبر راه افتادنت و ثبت میکنم ... کاملا بهم میفهمونی که چی میخوای و از این بابت دختر باهوشی هستی و من و کمتر خسته میکنی..البته خستگی زود گدر چون مگه میشه ادم با وجود همچین گلی خسته بشه بابا محمد که از سرکار میاد تورو میبره پارک و 1 ساعتی میچرخونتو سوار تاب میکنه.. و این روزا خیلی بهت وابسته شدم و نمیخوام از کنارت دور باشم.. ارامش عجیبی بهم میدی
هر جا اهنگ پخش بشه یا دست بزنن سری عین عروسکا دستتو میبری بالا و نانای نانای میکنی و میرقصی
بهت میگیم ارغوان به چیزی دست نزنه دستت و میاری بالا و تکون میدی
خیلی حرف میزنی ولی من متوجه نمیشم چی میگی و در اخر با انگشت بهم میفهمونی چیمیخوای
بابا..ماما.. با(باباجون) ما(مامان جون) دد.. هم ( غدا) ده( دعوا کردن ) و خلاصه کلی چیزهای دیگه میگی که ...
عشق بیرونی و هر کی بره بیرون چه اشنا چه غیر اشنا تو باهاش میری
وقتی نماز میخونیم میای و سرتو رو مهر میزاری متلا نماز میخونی
بازی هوشتو هم درست میچینی گلم...
بای بای میکنی میگی بووو بووو( یعنی بای بای)
...خلاصه یه دنیااااااااااااااااااااااااااا دوست داریم و عاشقانه میپرستیمت...
خدایا عاشقتم بابت این فرشته زیبای من