روزهای غیبت
دردونه مامان چند وقتیه تنبلیم میاد بیام برات پست بزارمبقبشیدقضیه از این قرار بود که مامان جون و بابا جون از سفر حج اومدن ما رو با سوغاتی هاشون شرمنده کردن و خوشحال بعدش شد محرم و ما زیاد بیرون و عزاداری نتونستیم بریم بخاطر فضول خانوم ..چون همش میخوای راه بری و ما کلافه میشیم ولی خوب بابا محمد یه چند باری شما رو برد دسته ... پارسال فقط 5 ماهت بود و تمام سختیت شیر خوردنت بود امسال راه رفتنت..الهی که من قربونت برم... میخواستیم امسال هم ببریمت شیرخوارگان علی اصغر مصلی ولی خوب من و بابا وارغوان خانوم خواب موندیم دیر شد که بریم...
خوب بگم از ارغوان خانومم که تقریبا هر چی رو بگیم تکرار میکنی و گاها هم غیر تکرار کردن بیانشون میکنی... دندون هاتم ماشالله داره کم کم اسیابا بیشتر میشن... غذا خوردنتم خدا رو صد هزار بار شکر خوبه و به بابات رفتی تو خونه هم همش بهم میگی قایم شم تو بیای منو پیدا کنی..جدیدا هم علاقه خیلی خیلی زیاد به تاب پیدا کردی و دوست داری همش تاب بازی کنی... وقتی من و تو تنهاییم از صبح بیدار میشی میری دم در و بابا تو صدا میکنی یا موبایلم و میاری تا واسه بابا محمد زنگ بزنم و بابا محمد قربون صدقه ات بره و تو براش حرف بزنی... خلاصه روزهای خیلی خیلی قشنگی داریم و با اینکه زود شب میشه و هوا تاریک بابا محمد میاد ما رو میبره بیرون .... اخه شما شدید عشق ددری...
خیلی دوست دارم ارغوانم... من اگه شما دوتا رو نداشتم باید چجوری زندگی میکردم نمیدونم!!!!!
خدا رو شکر میکنم همیشه و تو تمام لحظه هام چون همیشه بهترینا رو بهم داده.....