این روزها
نازدونه من ....
دیگه کاملا بغلی شدی و رو زمین بند نمیشی و همش میخوای یکی بغلت کنه راه ببره...
من که یه لحظه هم نمیتونستم دوری بابا محمدو تحمل کنم الان مجبورم به خاطر وروجک برم روستای پدری ....چون تو اصلا به من وقت نماز خوندن و ناهار خوردن نمیدی و تنهایی کمی برام سخته مادر.. خلاصه یا باید رات ببرم یا باهات بازی کنم ... یادت باشه من و از عشقم جدا کردی عشقم....
اولین غلت زدنتو هم 20 مهرزدی و الان دیگه وقتی میزارمت زمین سری برمیگردی...قربونت برم....بیسکوییت مادر و موز و هم خیلی دوست داری ...نوش جونت....واسه مولتی و اهن باید کلی ادا و شکلک دربیارم تا بخوری اخه اصلا دوستش نداری....
گوشی مامان مگه خوردن داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی